بحث و ديدگاه به نقل از آوای زن شماره 76/77: نگاهي به جنسيت زنان در ايران امروز ما

به بهانه  ترانه ي پريود شاهين نجفي.

نویسنده: پريسا اسودي

 images(این دیدگاه در شماره ی زیر چاپ رفته آوای زن منتشر شده است)

پيشگفتار: واکنش هاي دامنه دار نسبت به ترانة پريود شاهين نجفي اين نگارنده را برآن داشت تا به بهانة اين ترانه و به منظور نقد پايه هاي ذهني اي که از نظر من اين واکنش ها را شکل مي دهند، اين مطلب را بنويسم. اول نگاهي خواهم کرد به ترانه پريود. دوم پرهيبي از شرايطي که به زعم من جنسيت زنان در ايران  امروز را رقم ميزنند به دست خواهم داد. درآخر تلاش خواهم کرد تا داده هاي دو موضوع اول و دوم را کنار هم بگذارم و روشن کنم چرا واکنشها از آن جنسي هستند که بوده اند و خواستة من، آرزوي من براي زنان ايران و جنسيت شان چيست.

متن ترانه پريود شاهين نجفي:

شاهين نجفي ترانه / شعر، ميسرايد. نگاهش به و پايه هاي وجودش در جامعه اي است که ما همه خود را از آن و يا به نحوي مربوط به آن مي دانيم: جامعه  ايران سي و اندي سال بعد از پايه گذاري جمهوري اسلامي. دستماية کلام آهنگيني که تا به حال نجفي شنيده ايم لايه لايه ها، زاويه ها و انحناها، پرده ها و پشت پرده هاي سامان، بي سامان، آن جامعه است. شاهين نجفي جائي گفته: «مثل گرگي مي ماند که زوزه کشيدن طبيعتش است». او درترانة پريود حال و احوالات جامعة کنوني ايران رازوزه ميکشد. و ما ايراني هايي هستيم درسال 1392 که با  اين حال و احوالات و پديده هائي که او در ترانه اش آنها را نقش مي زند آشنائي داريم. مي فهميم شان.

ما رسم و اصول مربوط به «صيغه هاي زير سن چند ساعته» را آموزانده شده ايم. خيلي هايمان حتما اطلاعيه مربوط به «نرخ صيغه با توجه به وضعيت بکارت» را ديده ايم. ما «داف هاي با حجاب خيس زير لحاف» را مي توانيم بفهميم. اگر هم فهميدن مشکل بود، مي شود رجوع کرد به انواع و اقسام برنامه هاي تلويزيوني و راديوئي مربوط به «حقوق و وظايف زن درخانواده» در رسانه هاي ايران که در آنها آقايان معمم و خانم هاي محجبة متخصص راجع به امور زناشوئي برطبق آيات و رساله ها به زنان توصيه ها و تهديدهاي لازم را مي کنند. به ما درمورد «زناي محصَنهَ با نسا» و شرايط و قوانيني که اگر  اين کار در حرم انجام بگيرد يا نه اطلاعات داده شده است. در اين رابطه نمي توانيم از بهانة من نمي دانستم استفاده کنيم. ما «حظ انگشت و ماتحت ديگران» را تجربة عملي کرده ايم در بازار و خيابان (معمولا اگر زن باشيم ما آن «ماتحت ديگران»  اين قضيه هستيم). ما «دختران صادراتي از دبي تا چين» را شنيده ايم، شايد حتي شاهد صدور يک دخترخالة دورادورمان هم بوده باشيم.

ما «شوق مرگ با صداي آهنگران» را مي شناسيم حتي ممکن است شخصا احساسش کرده باشيم. ما با «نامه هاي بي جواب خيس عمق چاه» آشنائيم. ممکن است گاهي وقتي خيلي گير و گرفتاري اي داشته ايم وسوسه هم شده باشيم که بندازيم نامه را خوب توي چاه شايد جوابي بگيريم. «شاعران دردمند بيت رهبر» اسم کس يا کساني را به ياد ما مي آورد (حالا بماند که چطور شد که اصلا بيت رهبر شد عنواني براي جائي در ذهن ما). «عاشقان حسين» که از مسجد دم محل و تکيه زير بازار، ازکودکي ما در هر سني که باشيم برود تا صدها سال پيش بوده هميشه. نوع اينترنتي اش را هم حالا ميدانيم. آن نوعش که ميشل فوکو هم از آن يادي کرد يک موقعي سالهاي پيش، براي بعضي هايمان آشناست و ممکن است در مقاله اي اشاره اي هم به آن کرده باشيم. «سينماي بي پناه»، که دهان وقيح دولتمردي، مکررن، زنانش را فاحشه مي خواند، بدون پرداخت هيچ بهايي، را خوب مگر مي شود نامي ديگر به جز بي پناه داد. بي جعفر پناهي بودن سينماي  امروز  ايران راهم شاهديم. نه اينکه پناهي يا پناهي هائي دارفاني را  ترک گفته باشند، نه (بلا به دور). نه اينکه سرچشمه خلاقيت خشک شده باشد، نه. محروم مي شوند آدمها از کارشان، به حکم دادگاه. مملکت قانون دارد. ما کلا با اين جريان محروم شدن آدمها از کار يا درس يا حيات، بر طبق قانون، آشنا هستيم. داستان «بهت خشتک شدن و درد پارگي» را هم که خوب ميدانيم چطور شد که به خيابان آمدن مردمي در ميليونيشان، از راه همين جريان مبهوت کردن و به درد آوردن، و نه تنها از اين راه، تنبيه شد و نظراتي هم درمورد اينکه  اين تنبيهات تا چه حد در جلوگيري از ورود آدمها به خيابان بعد از به کارگيري اين «شيوه هاي تنبيهي» موثر بودند داشته ايم و داريم.

ترانه شاهين نجفي به تصويري که ميدهد واکنش هم نشان مي دهد. کنايه و نمايه دارد و شيطنت دوستانه اي در نحوة اجرائيش. خشم، سرخوردگي، گمگشتگي به شنونده منتقل مي کند. براي ماهاي ايراني داخل و خارج ايران اسم ميگذارد و با استفادة از اين اسمها ما را خطاب ميکند»: ”ما روي مين و توي جين و پشت هفت سين»،» ما پيروان فشن پير خمين»، «ما مومنين تيز کرده در اعتکاف»، «خاک بر سران با سواد شرم بر جبين»، «ما جسم پژو با مغز پيکان»،»ما [بغض با اين] جماعت فکاهي»،»ما اجتماع زير ناف پول محور»، و از راه اين خطاب است که ما را، همه مان را، ميگذارد روبروي اين تصويري که در ترانه اش از جامعة ايران و ماي ايراني داخل و خارج کشور به دست داده است. چراکه اينها اجزائي، و نه تماميت، دنيائي هستند که ايراني بودن را ميسازند و ما، بخصوص اگر در ايران زندگي ميکرده باشيم، براي تعريف خودمان، براي زندگي روزمره، براي مفهوم بخشيدن به جريانات و حوادث دور و اطرافمان و به هزار و يک جور دليل ديگر با اين مفاهيم و از اين دست مفاهيم بايد دست و پنجه نرم کنيم.

ترجيع بند ترانة پريود شاهين نجفي:

ترانه در لايه اي ديگر داستاني بدينگونه به دست ميدهد: ببين چگونه درگير(ه) مغز من. مرا ببوس از عشق حرف بزن. تو هم که هر دفعه که مارو مي بيني پريودي. مرا و شوق آغوش تو. و گريه به گوشي خاموش تو. آمدي جانم به قربانت ولي… تو هم که حتي تويِ اين شرايطم پريودي. تو هم که هر دفعه که مارو مي بيني پريودي.

از پريود بودن  اينجا مي شود استفاده شده باشد تا اشاره کند به نااميد شدن تمناي دست يافتن به آرامشي، ارضائي، از راه قاطي شدن تن ها. اگر اين مصداق داشته باشد نکتة موجود  اينست که صداي اين ترجيع بند صدائي مردانه است (و نه تنها به اين دليل که مردي آن را ميخواند). در تقسيم بندي رايج نقشهاي زنانه/مردانه مردي که مغزش درگيرست (درگيريها مي توانند با مسائل روزمرة معيشت يا درگيريهاي اجتماعي/هنري/فلسفي اي، عرقريزان روحي اي، باشند) و آغوش آرامش بخش زني را مي جويد همراه با بوسه و صحبت از عشق، آشناست. در اين معادلة مشخص، کار زن اين است که فراهم کند زماني/مکاني/فضائي را تا عرقريزان روح مرد مرهمي بيابد. خود زن «آرامش بخش» اينجا کتاب نانوشته اي است که درگيريهاي ذهني مرد مي نويسدش.

ترانه پريود، و ترجيع بند آن را شايد بشود به نحو ديگري هم بازخواني کرد. متن ترانه ما را به جامعه اي رجعت ميدهد که درحال تجربة تناقضات عميقي درمورد خود و ارزشهاي خود است. جامعه و مردمان «مغز پژو با جسم پيکان»، جامعه و مردمان «زيرناف پول محور». جامعه «خفه شده [به سادگي]». با اين پس زمينه «تو هم که هر دفعه که مار رو ميبيني پريودي» را مي توان خواند بدين معنا که اين جامعه به ما- (مائي، شاهين نجفي هائي) که داريم عمق ناکامي هاي آن را هم ميزنيم چون دارد حالمان را به هم مي زند و نمي توانيم ناديده بگيريمش-که مي رسد «پريود» است،» تعطيل» است، «نمي گيرد» يا «نمي خواهد بگيرد».

جنسيت زنان درجامعة  امروز  ايران

در ايران امروز ما، تلاشي پردامنه براي محدود کردن حضور فيزيک زنانه (منجمله از طريق حجاب) و حضور زنان در جامعه در جريان است. روشن است که اين تلاش پس زمينه اي مذهبي دارد و بر بستر روزمرة جامعه اي سنتي که بسياري از سنت هايش نشات از مفاهيم اسلامي گرفته اند، جاري است. اين جريان از امکانات وسيع دولتي براي اشاعة مفاهيم و تعاريف مورد تاييد خود، که به زعم اشاعه دهندگان آن مفاهيم و تعاريفي الهي هستند، استفاده مي کند. درعين حال شهوت مرد به عنوان پديده اي طبيعي که شرايط بايد براي ارضاي آن هميشه و در هرحال آماده باشد، پذيرفته شده و تبليغ مي شود. بدين روست که زنها تشويق مي شوند، و درصورت عدم پذيرش اين تشويق تنبيه (قانوني) مي شوند، تا بدانند که ارضاي نياز جنسي مرد بايد از اولين مهم هاي زندگي آنان باشد. به آنها گفته مي شود که ارضاي نياز جنسي مردان وظيفة الهي آنانست. که از اين طريق آرامش اجتماعي ايجاد خواهند کرد و پاداش اخروي خواهند گرفت. مفاهيم و تعاريفي که در بالا بدانها اشاره شد تنها تبليغ نمي شوند بلکه پيکره اي از قوانين ناظر بر شخصيت حقوقي زنان، حقوق آنان در ازدواج و طلاق، حقوق آنان در حضانت فرزند و غيره اين مفاهيم را تبديل به حصارهاي حيات شخصي و اجتماعي زنان مي کنند. مثال مشخصي که در ارتباط با نحوه برخورد اجتماعي/حقوقي با نياز جسمي مردان مورد دارد قوانين مربوط به چند همسري و صيغه هستند که به منظور ايجاد «امکانات سالم» براي ارضاي تمايلات جنسي مردان وجود دارند.

در اين گفتمان تمناي جنسي زن، بدن زن، با وجودي که قرار است وجود خارجي نداشته باشد، در پنهان و بنيان نيرويي بزرگ و مخرب (عامل فتنه) ديده مي شود که بايد کنترل شود. حجاب وسيله اي براي اين کنترل است. به وجود زنان براي ارضاي نياز جنسي طبيعي (خداداد) مردان و همچنين به دنيا آوردن فرزند و نگهداري از آن احتياج هست درحالي که حضور قائم به ذات خودِ زنانه ي آنها در جامعه بايد محدود و کنترل شود. از طريق حجاب زنها نشانه گذاري مي شوند. حجاب زنان وظيفة اسلامي/اجتماعي (و قانوني) آنان تلقي مي شود و پس زمينة اين مفهوم آن است که صاحب و تعيين تکليف کننده براي تن زنان نه خود آنان بلکه جامعة _ مردمحورپدرسالار _ است. برطبق مباني ديني (و نه تنها اسلامي) خونريزي ماهانة زنان آنها را از دسترسي به خداوند محروم مي کند. در اين دوره نه نماز واجب است نه روزه. زن خونريز در خانة خدا (مسجد) حضور پيدا نمي کند و در پايان خونريزي بايد غسلي به جا آورد تا بدن خود را از آلودگي بيالايد.

اما،  ايران به طورکلي جمعيتي از لحاظ سني جوان دارد. جامعة امروز ايران جامعه اي عمومن شهرنشين است، بيسوادي درصد بالائي ندارد. زنان ايراني پس زمينة تاريخي اي حدودن صد ساله براي حضور بيرون از خانه دارند. زنان متخصص، هنرمند، پژوهشگر ايراني بسيارند و بسيارتر هم شده اند. امروزه حضور زنان در دانشگاهها درصدي حتي بيشتر از حضور مردان دارد، زنان باوجود محدوديت هاي گوناگون کماکان در محل کار حضور تعيين کننده اي دارند و در انواع و اقسام مشاغل مشغول به کارند. به نکات بالا به طور خلاصه اشاره شد تا يادآوري اي شده باشد که براي قانونگذاران جمهوري اسلامي کنترل زنان ايراني، براساس ارزشها و مفاهيمي که در بالا به آن اشاره شد، پروسه اي پرتنش بوده و هنوز هم هست. سرپيچي از، و دورزدن هاي جور و اجور، مدلهاي مورد قبولِ دولتيِ حجاب از جانب زنان ايراني يکي از نمونه هاي اين تنش است.

بيشتر از اين جامعه ايراني، در خفا، شاهد (ادامة) رشد ارزشها و مفاهيمي مخالف با ارزشهاي «زن مسلمان» بوده است. داده ها و اطلاعات غيررسمي نشان از آن دارند که زنان در ايران از الگوهائي متضاد با الگوهاي اسلامي  و رسمي براي تعريف و تجربه کردن زنيت خودشان استفاده مي کنند. وارد روابط جنسي با جنس مخالف، يا حتي موافق، با جنس خودشان مي شوند بدون اينکه ازدواج کرده باشند (توجه را جلب مي کنم به آمارهائي که داده مي شود ازعمل جراحي براي «ترميم» بکارت. خود اين قضييه البته تناقضي است که شايد روزي من يا شاهين نجفي نوعي اي درموردش شعري /ترانه اي بنويسد). با نوشته هاي فمينيستي اي که مبلغ ارزش بدن زن، براي خودش، هستند آشنا هستند و داده هاي اين نوشته ها را بر زندگي و تجربيات خودشان اطلاق مي کنند.

با اين وجود گفتمان عمومي جامعة  امروز  ايران محملي براي ثبت و به مشارکت گذاري تجربيات زنانه و جنسيتي/جنسي زنان نيست. به طبع، به غير از زباني که حامل مفاهيم و ارزشهاي مورد قبول مذهبي/ سنتي است، زباني براي پيکره بخشي به زنانگي مستقل زنان که مخالف (يا حتي مکمل) اسامي و مفاهيم با بار سنتي/مذهبي بوده و استفاده باز و عمومي داشته باشد وجود گسترده و پذيرفته شده در جامعه ندارد.  اين کلام زن مرکز، که از نگرش، احساسات و تمايلات ذهني و فکري و جسمي  زن برآيد در جامعة ايراني پيش از جمهوري اسلامي مثلن در صداي عميق، رسا و مانائي مثل صداي فروغ فرخزاد وجود خارجي پيدا کرد.  اما صداي فروغ فرخزاد حتي دردورة حيات خودش صدائي کمياب بود که باعث دادن عناويني نه چندان برازنده (مثلا فاحشه!) به فروغ هم شد.  اين يادآوري به اين منظور صورت مي گيرد تا تاکيد شده باشد که محدوديت يا غيبت کلام زن مرکز، محدوديت براي حضور فيزيک زن، مختص ايران جمهوري اسلامي نيست. به طور عمومي اين محدوديت خاصيت همه جوامع پدرسالارست منجمله ايران قبل از جمهوري اسلامي. جامعة پدرسالار به انواع و اشکال گوناگون براي حضور فيزيکي زن در اشکال مختلف آن (از زن مقنعه پوش بگير تا مدل لخت روي ماشين کورسي) اسم مي گذارد،  اين اشکال را ارزش گذاري مي کند و از آن در حفظ و دوباره سازي بنيانهاي مبتني بر مفاهيم دوگانة و نابرابر جنسيتي استفاده مي کند. در جامعة ايران اين محدوديتها هم مربوط به مفاهيم اسلامي و هم مربوط به سنتها و ارزشهاي جامعه پدرسالار که عميقن تحت تاثير مفاهيم اسلامي بوده و هستند (تاثيري که در طول حيات جمهوري اسلامي عميق تر هم شده است) رقم مي خورند. البته نوع خاص اين محدوديت ها درجمهوري اسلامي ايران است که زير ذره بين اين نوشته بوده است.

آخرش چي؟

ديدگاه خودم از ويژگي هاي حضور جنسيتي زن در جامعه امروز ايران را به دست دادم تا بگويم تصوير شاعرانة ترانه پريود ازنظر من مبتني بر وجوه تعيين کننده اي از تجربة حياتي _ جسمي/جنسي زن ايراني در _ جامعة امروز ايران است. کاري که شعر نجفي اينجا، يکبار ديگر، کرده نام بردن از، بياد آوردن «اسمش را نبرهاي» جامعة امروز ايران است. خشمي، دل به هم خوردگي اي هم پس اگر به شنونده ترانه دست بدهد، منشا آن بايد روايت ترانه باشد نه راوي آن. پرخاشجوئي زبان ترانه هم براي  اين نگارنده جاي شکرش را باقي ميگذارد چراکه اگر اينها واقعيت هاي حياتي جامعة  امروز  ايران ما هستند، که از نظر من هستند، کجائيم ما که اگر نخواهيم، يا نتوانيم در مقابلشان پرخاشي بکنيم و لگدي بياندازيم.

همچنين با توجه به سابقة کاري شاهين نجفي، ترانه به زعم من به صرف نامبردن و استفاده از پريود، به هر نحوه اي که ممکن است «قصد» شاعرترانه بوده باشد، ترانه اي «ضدزن» نيست. شاهين نجفي بنيانگذار مفهوم اجتماعي برداده شده از خونريزي ماهانة زنان نيست. او از اين مفهوم استفادة ابزاري ميکند. نوع استفادة او از اين مفهوم است که ميتوانست به آن بار ضد زن بدهد، که نمي دهد. به زعم من (و تعدادي از زناني که با آنها دراين مورد صحبت کرده ام) حالت کنايه آميز دوستانه اي در اين استفاده احساس مي شود. تو به عنوان مخاطب-زن- ترانه، زني که پريود است (منجمله خودت) را «کثيف» يا « حقير» يا حتي «متفاوت» نمي بيني.  اما اينکه اصلا چرا استفاده شده از اين مفهوم. به گفته دوستي «هنرمند مثل شش جامعه است». جامعه اي که زاده و برآمده از آنست را فرو مي برد و بازمي دمد و در اين پروسه بازدمش حامله مي شود از برداشتها، احساسات و ذهنياتش. نجفي درجريان بازدميدن مفهوم رايج «پريود»، داده هاي سنتي مرجوع اين مفهوم را نه تنها دوباره سازي نمي کند بلکه ازطريق هجو آنها به بازي مي گيرد. من همچنين با  اين نظر که «استفاده از يک روند طبيعي بدن زنانه که قرنها از جمله دلايل تبعيض هاي فرهنگي، سياسي و اجتماعي براي او بوده و در عين حال براي بسياري از زنان جز دردناکترين و سخت ترين تجربه‌هاي زيستي‌شان بوده است، در شعري که مضمونش هيچ ربطي به زنانگي و يا تبعيض عليه زنان ندارد جاي سوال دارد»1 مخالفم. مضمون شعري ترانه پريود از منظر  اين قلم ارتباط تنگاتنگي به زنانگي و وضعيت زنان ايران دارد. «دافهاي با حجاب خيس زير لحاف» نوع جنسي شدة زن در جمهوري اسلامي هستند. «صيغه هاي زير سن چند ساعته» و «دختران صادراتي» اگر مسئله زنان، مسئلة جنبش زنان و تبعيض عليه زنان نيستند مشکل چه گفتمان وجريانات اجتماعي اي هستند؟

کلن، در جامعة پدرسالار، از نگاه «مشتري» جنسيت زن (بخوان مردان و همچنين زنان رشد يافته و پابند به بنيانهاي ارزشي جامعة پدرسالار)، پريود بودن يعني از نظر سکسي تعطيل بودن. شهوت جنسي زنان در وجودِ براي خودش، پريود بودن يا نبودن نمي شناسد. تجربه بسياري از زنها  اينست که در دوران خونريزي ماهانه تمايلات شهواني شديدتري احساس مي کنند. حالا اگر به شهوت زنان اولويت داده مي شد و از راههاي گوناگوني که براي ارضاي  اين شهوت، بدون استفاده از واژن خونين (يا حتي با استفاده از آن)، وجود دارد استفاده مي شد،  اين نتيجه که زنها وقتي پريود هستند ازلحاظ سکسي تعطيلند گرفته نمي شد. حتي مي شود تصورکرد اگر  اين خود ما زنان بوديم که خودمان را، دردوران خونريزي ماهانه، به هر دليلي، خارج از دايره فعاليت جنسي قرار مي داديم، مي توانستيم  اين مفهوم را مال خود کرده باشيم. دو برخوردي که به آنها اشاره رفت، به دليل حضور دامنه دار و عميق کلان گفتمانها و کلان باورها و کلان ارزشهائي که جنسيت و سکسيت زنان – و مردان – در جوامع پدرسالار سنتي/مذهبي از طريقشان تعريف مي شود وجود خارجي ندارند. پس بر ما زنان (و بر جنبش اجتماعي زنان) است که مفاهيم نماديني براي پديدة بيولوژيک خونريزي ماهانه مان، براي سکسواليتة خودمان بسازيم تا بتوانيم از آن به راحتي و بدون هيچ احساس شرم و حقارتي استفاده کنيم تا واقعيت وجودي خودمان را توصيف کنيم.

وجه ديگر انتقادي که به ترانة شاهين نجفي شده آنست که نجفي در اين ترانه «مردم ايران» را مورد حمله قرار ميدهد.2 خسرو نورزوي نقد ونداد زماني2 راچنين پاسخگوست: «نقد ونداد زماني از آن نظر جالب توجه است که دقيقا همان نقطه ضعفي که شاهين نجفي در توده‌هاي مردم مي‌بيند را تبديل به ارزش مي‌کند. نجفي مردمي را مي‌بيند که «پريود» هستند و سست و بي‌حال،  اما آماده براي پروتز پستان و سوئيچ پارتي و قر ريختن در کاباره‌هاي دبي و لاس وگاس و لس آنجلس؛ در نظر ونداد زماني  اما  اين مسائل آنقدرها هم بد نيست که لايق توسري خوردن از امثال نجفي باشيم که جوياي نام است و از واقعيت اجتماع خبر ندارد»3. نوروزي اضافه مي کند «مشکل نجفي با  امثال زماني اين است که چرا  ايراني‌ها «شهروند معمولي» هستند در حالي که عمق فاجعه‌ي فرهنگي و سياسي به قدري است که  ايران و شهرهاي آن اساسا جاي معمولي براي زيستن نيستند». پيشتر گفتم که به باور من،  ترانة پريود شاهين نجفي مثل آينه اي است که ما را با خودمان- شهروندان جامعة به طرز خشن بسته نگه داشته شده و از لحاظ ارزشي در بحران- روبرو مي کند. بدين ترتيب است که ناديده گرفتن اين تصوير، به بهانه راديکال يا پرخاشجو بودن شاهين نجفي يا  اينکه او مي خواهد «جنجال برانگيز» باشد يا  اينکه او حساسيت هاي مذهبي جامعه را ناديده مي گيرد و غيره2 فقط دور زدن ماجراست. در غياب تلاش براي دادن روايتي ازجامعه که متضاد با تصوير داده شده بوسيلة نجفي باشد و پايه هاي آن را به چالش بکشد، حتي مي شود گمان زد برداشتي/شخصي که چنين از تصوير منعکس شده بوسيلة آينه نجفي برمي آشوبد (بخوان ونداد زماني) به واقع خودش را در آن آينه شناسائي مي کند.

خسرو نوروزي نوشته اش را چنين به پايان مي برد: «اگر نجفي خطر را در فرومايگي و ميان‌مايگي ما شهروندان معمولي مي‌بيند (که مي‌بيند و به درستي نشان مي‌کند)، بايد که نيروي نجات‌دهنده ‌را نيز تشخيص داده و معرفي کند، وگرنه من نيز با ونداد زماني موافقت خواهم کرد که «نجفي فرقي با شارلاتان‌هاي نماينده مستضعفين ندارد».

اين گفته را من بدين ترتيب خلاصه مي کنم که «فقط ازفرومايگي ها و ميان مايگي ها» گفتن مي شود يک جور «شارلاتان بازي». من برآنم که هنر، و هنرمندکه شاهين نجفي خود را آن ميداند، شاهد زمانه و پستي و بلنديهاي آن است. کار هنري مي تواند، فقط، گفتن، يادآوري، ايجاد خاطره عمومي، تلنگر زدن به وجدان عمومي و…. باشد. هنر مي تواندحتي کارش، فقط، گفتن آني باشد که شاخکهاي حسي هنرمند را به لرزش درآورده اند. تقاضاي، يکجوري تهديدآميز، از هنرمند که «اگر نيروي نجات دهنده را معرفي نکند شارلاتان است»، به نقش تعيين کننده و ضروري مخاطبين آفرينش هاي گوناگون هنري، يعني همه ماها، در تلاش مستمر و دامنه دار براي پيدا کردن راه حل براي ازبين بردن فرومايگي هاي جامعه، و اجرا عملي اين راه حلها، و بها پرداختن براي اين کار، اهميتي نمي دهد. مسئوليت ايجاد تغيير اجتماعي مسئوليتي همگاني است که بدون همگان به سر نمي شود.

در آخر شاهين نجفي، با وجود حساسيت هنرمندانه تحسين برانگيز و نادرش نسبت به مسائل زنان در جامعة  ايران و توانائي، به زعم من، کميابش در خلق روايات مدرن کلامي و درگيرکردن مخاطبانش با ذغدغه هاي ذهنيش (که وضعيت زنان يکي از انهاست) مردِ برآمده از جامعه پدرسالارست. نمي شود کسي به غير از اين باشد. ساختار کلامي اي که او دراختيار دارد ساختار کلامي اي مبتني بر تقسيم بنديهاي جنسيتي است. انتظار داشتن از او و واگذار کردن ميدان به او تا صداي زن- ايراني- باشد، انتظاري بي جاست و شانه خالي کردن زنان از مهمي که قبل و بيش از هر چيز بايد کار آنها باشد. حرف زنان را زنان بهتر از مردان زده اند و خواهند زد. باور دارم فروغ و فروغهاي زمانة ما جائي، گوشة اطاقي، گوشة سلول زنداني….مشغول ثبت واکنش هاي خود نسبت به حقارتي که نوع شيعي/سنتي پدرسالاريِ جمهوري اسلامي به آنها تحميل کرده است هستند. زمان شاهد اين باور من خواهد بود.

1.         http://www.roozonline.com/persian/honarerooz/honare-rooz-2-item/archive/2013/march/06/article/-a082f9808f.html

2.       http://www.roozonline.com/persian/honarerooz/honare-rooz-2-item/archive/2013/march/06/article/-813ee4a0b1.html

3.     http://maneiran.blogspot.com.au/2013/02/blog-post_17.html